26 فروردین 1392
امروز ماهور عزیزم خیلی بی تابی کرد ه که اونم فکر میکنم بخاطر اینه که به بخاطر اینه که اونجا که بودیم دور و برش شلوغ بود ولی اینجا که یه کم تنها تره به این تنهایی عادت نداره و حوصله اش سر رفته بود تا جایی که بردمش بیرون تا یه خورده بگرده ، که حسابی لذت برد و همه چیز بخاطر جدید بودن براش جذابیت داشت . عصر هم با ماهور رفتیم خونه خاله آزاده ، و بهار کوچولو اونا هم بزرگ شده بود حسابی بزرگ شده بود و بعد از مدتی دیداری تازه کردیم