ماهورماهور، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ماهور کوچولو و مامان و بابا

روز نوشته های ماهور

 هنوز ٥ اسفند هستیم و ساعت ٩:٣٣ دقیقه شب هست ماهورم خوابیده ولی عزیزکم امروز همش بی تابی میکرد و ناآروم بود دیشب هم (بامداد همین امروز ) بعد از اینکه قدری آروم شد دوباره شروع به گریه کردن کرد و امروز هم تقریبا خواب بود و حدود ساعت ٣:٣٠ دقیقه بعد از ظهر بود که بعد از کلی گریه ٢ ساعت توی بغلم آروم خوابیدی ولی کلا میشه گفت امروز خیلی سر حال نبود . الان هم که آروم برای خودش گرفته خوابیده و من امیدوارم که امشب دیگه ناآرومینکنه . اما ماهور گلم باید با وجود گریه های شبانگاهی ات وقتی که میخوابی دنیای به این بزرگی برام اندازه یه نوک سوزن کوچیک میشه وقتی که میخوابی اینقدر چهره مظلومی داری که آدم دلش برات کباب میشه . ماهورم شاید بتونم از...
4 مرداد 1392

روز نوشته های ماهور

توی این چند روز ماهور گلم حسابی بی تابی میکنه خصوصا شبها که میخواد بخوابه حدود ٢ ساعت گریه میکنه تا بخوابه ، دکتر هم میگه بخاطر کولیک معده است و این مساله حسابی اون رو اذیت میکنه و هیچکدوم از قطره هایی هم که در این زمینه تجویز میشه براش کارساز نبوده . چند روز پیش هم بچه دوستم آزاده به دنیا اومد و اسمش رو بهار گذاشتن ولی متاسفانه زردی گرفته و حدود ٤٨ ساعت توی دستگاه قرارش دادن تا دیگه خوب شد . ماهور دیگه حسابی بزرگ شده بطوریکه جغجغه اش رو دست میگیره و صداش رو در می آره و عروسکش رو هم میتونه دست بگیره و عصر ها هم که باباش از سر کار می آد دقیقا متوجه اومدنش میشه و برای باباش میخنده و وقتیهم باهاش بازی میکنه قهقه های بلندی میزنه ....
17 خرداد 1392

یکشنبه 28 بهمن 1391

ماهور عزیزم هر روز بزرگتر میشه و شیرین تر به تازگی هم که بچه دوستم هم به دنیا اومده خوشحالم که یه دوست هم سن و سال خودش داره که میتونن با هم باشن . ماهور عزیزم از وقتی که اون شربت colicez رو برای معده اش بهش میدیم خدا راشکر خیلی بهتر شده و دیگه شبا خیلی اذیت نمیشه . هنوز عادت نکرده به بغلته و بره روی شکم ولی کم کم داره یه تکونایی میخوره و خودش رو روی شکم میبره . آخر هفته گذشته بود که گفتیم بریم بیرون براش لباس شب عید بخریم ولی اینقدر گریه کرد که بیشتر از 2 تا مغازه نتونستیم چک کنیم و کلا از بیرون رفتن خوشش نمی آد . ولی کلا خیلی دختر خوبیه و با وجود اینکه تنها هستم ولی هیچگونه مشکلی ندارم و زندگیم با اومدن این هدیه پروردگار خیلی شیرین تر شده...
17 خرداد 1392

22 اردیبهشت 92

ماهور گلم ساعت ١:١٥ دقیقه بامداد روز یکشنبه هست و تو هنوز نخوابیدی تازه کلی هم سر کیف هستی و داری بازی میکنی . دختر نازنینم چند روزی هست که قراره کمدت رو بیارن اما بخاطر نوع دستگیره ای که روش گذاشته بدن قبول نکردیم و برای همین به تاخیر افتاده . دختر نازنینم  فردا  صبح باید بریم اداره تا برای اینچند روز آخر سال تعیین تکلیف کنم بخاطر همین بابا مرخصی گرفته و فردا صبح باید بریم هر چند با این وضعیت خواب تو فکر نمی کنم زودتر از ١١ بیدار بشی . ماهورم  این چند وقته که برات غذا می پزم خیلی کم خوراک شدی و نه دیگه شیر میخوری نه غذا باید کلی بخندونیمت و مشغولت کنیم تا یه ذره غذا بخوری . فعلا توی برنامه غذاییت فقط سوپ و فرنی هست و من امی...
22 ارديبهشت 1392

جمعه 20 اردیبهشت 92

ماهور عزیزم این روزها خیلی سرم شلوغه و از طرف دیگه هم دوست دارم تمام وقتم رو با تو سر کنم  حتی زمانی که خواب هستی برای همین خیلی روز نوشته هات به روز نیستند . عزیز دلم نمی دونی وقتی میخندی چقدر من و بابا خوشحال میشیم اون خنده های معصوم و دوست داشتنیت . عزیزم روز چهارشنبه یکی از دوستای من (فریبا) اومده بود خونه تا تو رو ببینه ، بقدری از اسم ماهور خوشش اومده بود که میگفت قشنگ ترین اسم دختر رو برای تو انتخاب کردیم . عزیزم این چتذ روزه خوابت خیلی کم شده و تقریبا میشه گفت فقط شبها میخوابی و  خواب توی روزت خیلی کم شده دیشب تو ساعت ٢ خوابیدی و البته تا حالا که ساعت ١١ هست هنوز خواب هستی . عزیزکم نمی دونی وقتی که می خواهیم به...
20 ارديبهشت 1392

12 اردیبهشت

ماهور جونم امروزپنج شنبه هست و من برای اینکه بتوم پیش تو باشم و مجبور نباشم برم مدرسه دو هفته استعلاجی گرفتم  و فعلا از  این بابت خیالم راحته . عزیزم دیشب حسابی ما رو ترسوندی اونم بخاطر اینکه : ساعت حدود ١٢:٣٠ شب بود که من داشتم بهت شیر میدادم تا بخوابی و تو هم گریه میکردی ، توی همین حال و احوال بودیم که تو یکدفعه شروع به جیغ کشیدن کردی و  بابات اومد که ببینه چرا جیغ میکشی که یکدفعه متوجه شدیم که از گوشت خون می آد ، ما فورا لباس پوشیدیم و خواستیم ببریمت دکتر که گفتیم با چراغ قوه توی گوش ات رو نگاه بکنیم  و اینبار متوجه شدیم که خون از گوشت نیست و خودت با انگشتت زدی گوشت رو زخم کردی و داره خون می آد ، اینجا بود که ما آ...
12 ارديبهشت 1392

9 اردیبهشت 92

ماهور عزیزم توی این چند روز گذشته حسابی مشغول خریر برای تو بودیم اول از همه برای اتاقت یک قالی خیلی خیلی خوشکل خریدیم تا یه اتاق خاص داشته باشی و آخر هفته گذشته هم رفته بودیم و برات کمد خریدیم امروز هم که رفتی واکسن شش ماهگی ات رو زدی  . خدا را شکر هنوز مشکلی نداری و از تب خبری نیست . حالا که دیگه شش ماهگی ات تمام شده باید طبق برنامه غذایی دکترت بهت غذا بدیم که اونم از امروز با فرنی شروع شد البته دو هفته پیش بهت میدادم که به توصیه دکترت قطعش کردم و از شش ماهگی شروع کردم .  ووور ذذررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررز ِِِِِِِِِِِِِِِِِةيييييييي٥٥ررر»«و«    &...
9 ارديبهشت 1392

25 فروردین 1392

فرشته کوچولوی من تو خوشگل ترین و با نمک ترین دختر دنیایی.امروز یکشنبه ٢٥ فروردین (البته بخاطر شهادت حضرت فاطمه تعطیل هست ) بعد از یک مسافرت ٤٠ روزه برگشتیم تقریبا ٢ ساعت هواپیما تاخیر داشت و تو توی فرودگاه حسابی خسته شده بودی و نق میزدی تو هواپیما کلی برا هر کسی صدات میکرد میخندیدی اصفهان هم بارون زده بود و بابایی با شوق و ذوق اومده بود دنبالمون .وقتی رسیدیم خونه کلی ذوق کرده بودی و به همه چی با دقت نگاه میکردی و دوست نداشتی بخوابی کلی از خودت صدا در میاری .عکسایی که رفته بودیم عکاسی ازت گرفته بودیم رو میز بود وای که چد ناز بودی نمک من .روزای اخری که جم بودیم از ترس زلزله ای که کاکی اومده بود و ما هم حسش کردیم شبا اصلا خوابم نمی ب...
30 فروردين 1392