ماهورماهور، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ماهور کوچولو و مامان و بابا

اولین های ماهور

ماهور عزیزم در این پست قصد دارم تا اولین های تو رو بنویسم چه اون چیزهایی که از حالا برات اتفاق می افته چه اونایی که قبلا اتفاق افتاده .

١- اولین باری که ماهور غذای کمکی خورد روز دوشنبه ٢٦/١/١٣٩٢ بود که براش فرنی درست کردم و خیلی هم خوشت اومد و حالا بعد از سه روز کلی از فرنی خوشت اومد و قاشق رو از دست من میگیری و میکنی تودهنت البته بیشتر دور دهنت رو فرنی می میمالی .

٢- اولین باری که تونستی غلت بخوری و بری روی شکم ٦ فرودین ١٣٩٢ بود و تا الان که فروردین ماه داره تمام میشه توی اینکار حسابی ماهر شده ولی فقط میتونی روی شکم بری و نمی تونی برگردی .

٣- ٦ فروردین ١٣٩٢ اولین باری بودکه تونستم توی گهواره بخوابونمت و تا پیش از اون حتما باید توی تشکت   می ذاشتمت و با کمک یه نفر دیگه مثل ننو تکونت میدادیم تا بخوابی بعد میذاشتمت توی گهواره ات .

٤- اولین عروسی که رفتی عروسی دختر عموی من بود و اون موقع برای تعطیلات نوروز من و تو چند روز زودتر رفته بودیم و بابا نبودش. بنابراین اولین عروسی که رفتی ٢٠ اسفند ١٣٩١ بود .

٥- اولین مهمانی ات عزیزم چهارشنبه 24 آبان 91

٦- ماهور عزیزم امروز شنبه ، ٧/٠٢/١٣٩٢ برای اولین بار تونستی از روی شکم به کمر بچرخی و خودت حسابی از اینکار خودت خوشحال شده بودی

٧- اولین باری که گریه کردی و اشک از چشمات اومد روز ٢٧ بهمن ١٣٩١ بود که رفتیم گوشهات رو سوراخ کردیم  . اون روز بقدری روز سختی برای ما بود که از اینکه گوش ات رو سوراخ کردیم پشیمون شدیم .

8 - اولین باری که تونستی چهار دست و پا بری چهارشنبه 26 تیر 92 زمانی بود که خاله آزاده خونمون بود .

9 - چهارشنبه 2 مرداد 92 وقتی داشتی آب میخوردی برای اولین بار دندونت که تازه داره در می آد با لیوان برخورد کرد و فهمیدم که دیگه دندونی که این چند وقته منتظرش بودیم داره پیدا میش

10 - 4 شهریور ماه برای اولین بار وقتی که دستت رو به مبل گرفته بودی ، رها کردی و روی پاهات ایستادی

11- 3 هفته بعد از اینکه با کمک مبل ایستاده بودی و دستات رو آزاد کردی اینبار از حالت نشسته بلند شدی و تونستی روی پاهای کوچیکت بایستی (25 شهریور

 

۱۵ آبان ۹۶

ماهور عزیزم کماکان این روزها برنامه هر روزه ات اینه که حدود ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار بشی مامان نهار درست کنه و تا حدود ۷ بری پارک الان یک هفته هست که کلاس ژیمناستیک میری و بالاخره کله ملغ رو یاد گرفتی و حسابی از اینکارت لذت بردی چند روز پیش تولدت بود و به همین مناسبت رفتیم شهربازی سیتی سنتر و چند ساعتی بازی کردی. روز تولدت هم از خواب بیدار شدی و به مامان گفتی چرا برام کیک نمی خری ، بخاطر همین با مامان رفتید کیک و یک سری وسایل تولد خریدید و توی پارک با دوستات تولد گرفتی. هنوز چند روز دیگه تا تولد داداشت مونده، روزهای پر التهابی هست و امیدوارم این روزها زودتر تمام به سلامتی تمام بشه
15 آبان 1396

جمعه ۲۸ مهر ماه ۹۶

روز چهارشنبه بابا سر کار نرفت و با مامان و من رفتیم چند تا بیمارستان رو ببینیم ، تا بونیم که داداشم تو کدوم بیمارستان بدنیا بیاد بعد از اون رفتیم با هم بیرون غذا خوردیم و همونجا هم من با بابام کلی بازی کردم. یه چیز جالبی که من گفتم و بابام خیلی خوشش اومد این بود که توی رستوران لگو شرکتی که بابا توش کار میکنه رو زده بودن رو دیدم و فورا شناختم. بعد از اون اومدیم خونه و من طبق معمول تلویزیون و بازی و نقاشی گذروندم تا شب شد و خوابیدیم. صبح پنجشبه با بابام و مامانم رفتیم ادارهشون برای استعلاجی مامانم ، خلاصه روز پنجشنبه تا ظهر بر همین منوال گذشت تا عصری که خواستیم بریم برای نی نی مون لباس بخریم و خریدمون هم حدود ۴ - ۵ ساعت طول کشید. بعدش هم رفتی...
28 مهر 1396

۱۶ مهر ۹۶

امروز یکشنبه ۱۶ مهرماه ماهور طبق معمول این روزا بعد از ظهر از خواب بیدار میشه یعنی دقیقا امروز ساعت ۱:۳۰ از خواب بیدار شده نهار خورده و نخورده با مامانش یه ۳ ساعتی رفته پارک تا من از کار برگشتم و رفتم دنبالشون ، وقتی هم که اومد خونه یه یکساعتی با تلویزیون سر کرده و با هم مثل همیشه خاله بازی کردیم و الان هم که حدود ۲۲:۳۰ هست با مامانش کتاب کار میکنن . دیشب هم فرشته مهربون براش ۲ تا کتاب آورده .
16 مهر 1396

۶ مهر ۹۶

امروز پنجشنبه بود و من ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار شدم. وقتی که بیدار شدم مامان و بابا داشتند پنکیک برای صبحانه درست میکردن وقتی صبحانه رو خوردیم رفتم دنبال دوستم بنیامین و اون اومد خونمون تا ساعت حدود ۳ بعد از ظهر با هم بازی کردیم توی این مدت ما به بابا که مشغول درست کردن لگوی من بود کمک کردیم. بعد از خوردن نهار من با مامان کتاب کار کردیم حدود ساعت ۸ شب رفتیم خونه بابا بزرگم و وقتی که برگشتیم من با کامپیوتر کارتون باب اسفنجی دیدم. بعد از دیدن کارتون یعنی حدود ساعت ۱۲ شب تا الان که ساعت ۲ بعد از نیمه شب هست و میخوایم بخوابیم با مامان و بابا بازی کردم.
7 مهر 1396

۵ مهر ماه ۹۶

الان ساعت ۹:۲۰ دقیقه شب هست و ماهور با پسر همسایون بنیامین حدود ۲ ساعت هست داره بازی میکنه. دیروز سه شنبه ۴ مهر ماه بود و ساعت حدود ۱:۳۰ بعد از ظهر از خواب بیدار شد و تا عصری تو خونه نقاشی کرد و لگو بازی کرد عصر هم با مامان اومدی بیرون و من هم از کار اومدم تا بریم دکتر مامان ، اونجا بود که یه لگو ۴۴۰ تکه دیدی و براش کلی گریه کردی تا بالاخره خریدیش بعد از اونجا دوباره مامان باید برای نی نی مون میرفت سونو بنابراین اومدیم تا بریم و تا حدود ۱۰ شب هم اونجا بودیم و بالاخره برگشتیم خونه و ماهور مشغول ساختن لگو شد البته بیشتر من و مامان اینکار رو میکردیم. لگو درست کردن تا حوالی ساعت ۱۲:۳۰ بعد از نیمه شب من برای ماهور شیر آماده کردم و مامان هم مشغو...
5 مهر 1396

ادامه ۲ مهر ۹۶

امروز من صبحانه تخم بلدرچین و شکلات صبحانه با نان خوردم بعدش با مامان رفتم اداره چون مامان کار داشت ومن یه استیکر السا هم خریدم بعدش که برگشتم خونه مامان نهار خورشت قیمه درست کرده بود خوردیم و حدود ساعت ۴ رفتیم پارک که اونجا دوست خوبم ملودی رو دیدیم و حسابی با ملودی بازی کردیم البته قبل از ملودی یکی دیگه از دوستام رو که اسمش آرشیدا بود رو دیدم و باهاش بازی کردم و ملودی بعدش اومد و باهاش سرسره بازی و خاله بازی کردیم و مامانم برامون شیرکاکائو و کیک خوردیم . زمانی که داشتیم می اومدیم خونه من از این ماهی های اسباب بازی دیدم و چون مامانم برام نخرید من کلی جیغ زدم و گریه کردم . وقتی هم که اومدیم خونه من رفتم به بنیامین گفتم و اون اومد خونمون و با...
2 مهر 1396