۱۵ آبان ۹۶
ماهور عزیزم کماکان این روزها برنامه هر روزه ات اینه که حدود ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار بشی مامان نهار درست کنه و تا حدود ۷ بری پارک الان یک هفته هست که کلاس ژیمناستیک میری و بالاخره کله ملغ رو یاد گرفتی و حسابی از اینکارت لذت بردی چند روز پیش تولدت بود و به همین مناسبت رفتیم شهربازی سیتی سنتر و چند ساعتی بازی کردی. روز تولدت هم از خواب بیدار شدی و به مامان گفتی چرا برام کیک نمی خری ، بخاطر همین با مامان رفتید کیک و یک سری وسایل تولد خریدید و توی پارک با دوستات تولد گرفتی. هنوز چند روز دیگه تا تولد داداشت مونده، روزهای پر التهابی هست و امیدوارم این روزها زودتر تمام به سلامتی تمام بشه
نویسنده :
مامان و بابا
21:00
جمعه ۲۸ مهر ماه ۹۶
روز چهارشنبه بابا سر کار نرفت و با مامان و من رفتیم چند تا بیمارستان رو ببینیم ، تا بونیم که داداشم تو کدوم بیمارستان بدنیا بیاد بعد از اون رفتیم با هم بیرون غذا خوردیم و همونجا هم من با بابام کلی بازی کردم. یه چیز جالبی که من گفتم و بابام خیلی خوشش اومد این بود که توی رستوران لگو شرکتی که بابا توش کار میکنه رو زده بودن رو دیدم و فورا شناختم. بعد از اون اومدیم خونه و من طبق معمول تلویزیون و بازی و نقاشی گذروندم تا شب شد و خوابیدیم. صبح پنجشبه با بابام و مامانم رفتیم ادارهشون برای استعلاجی مامانم ، خلاصه روز پنجشنبه تا ظهر بر همین منوال گذشت تا عصری که خواستیم بریم برای نی نی مون لباس بخریم و خریدمون هم حدود ۴ - ۵ ساعت طول کشید. بعدش هم رفتی...
نویسنده :
مامان و بابا
23:22
۲۶ مهر ۹۶
۱۶ مهر ۹۶
امروز یکشنبه ۱۶ مهرماه ماهور طبق معمول این روزا بعد از ظهر از خواب بیدار میشه یعنی دقیقا امروز ساعت ۱:۳۰ از خواب بیدار شده نهار خورده و نخورده با مامانش یه ۳ ساعتی رفته پارک تا من از کار برگشتم و رفتم دنبالشون ، وقتی هم که اومد خونه یه یکساعتی با تلویزیون سر کرده و با هم مثل همیشه خاله بازی کردیم و الان هم که حدود ۲۲:۳۰ هست با مامانش کتاب کار میکنن . دیشب هم فرشته مهربون براش ۲ تا کتاب آورده .
نویسنده :
مامان و بابا
22:22
۶ مهر ۹۶
امروز پنجشنبه بود و من ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار شدم. وقتی که بیدار شدم مامان و بابا داشتند پنکیک برای صبحانه درست میکردن وقتی صبحانه رو خوردیم رفتم دنبال دوستم بنیامین و اون اومد خونمون تا ساعت حدود ۳ بعد از ظهر با هم بازی کردیم توی این مدت ما به بابا که مشغول درست کردن لگوی من بود کمک کردیم. بعد از خوردن نهار من با مامان کتاب کار کردیم حدود ساعت ۸ شب رفتیم خونه بابا بزرگم و وقتی که برگشتیم من با کامپیوتر کارتون باب اسفنجی دیدم. بعد از دیدن کارتون یعنی حدود ساعت ۱۲ شب تا الان که ساعت ۲ بعد از نیمه شب هست و میخوایم بخوابیم با مامان و بابا بازی کردم.
نویسنده :
مامان و بابا
1:50
۵ مهر ماه ۹۶
الان ساعت ۹:۲۰ دقیقه شب هست و ماهور با پسر همسایون بنیامین حدود ۲ ساعت هست داره بازی میکنه. دیروز سه شنبه ۴ مهر ماه بود و ساعت حدود ۱:۳۰ بعد از ظهر از خواب بیدار شد و تا عصری تو خونه نقاشی کرد و لگو بازی کرد عصر هم با مامان اومدی بیرون و من هم از کار اومدم تا بریم دکتر مامان ، اونجا بود که یه لگو ۴۴۰ تکه دیدی و براش کلی گریه کردی تا بالاخره خریدیش بعد از اونجا دوباره مامان باید برای نی نی مون میرفت سونو بنابراین اومدیم تا بریم و تا حدود ۱۰ شب هم اونجا بودیم و بالاخره برگشتیم خونه و ماهور مشغول ساختن لگو شد البته بیشتر من و مامان اینکار رو میکردیم. لگو درست کردن تا حوالی ساعت ۱۲:۳۰ بعد از نیمه شب من برای ماهور شیر آماده کردم و مامان هم مشغو...
نویسنده :
مامان و بابا
21:28