ماهورماهور، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ماهور کوچولو و مامان و بابا

روز نوشته های ماهور

1391/12/18 18:57
نویسنده : مامان و بابا
173 بازدید
اشتراک گذاری

ماهور گلم امروز جمعه مورخه ١٨/١٢/١٣٩١ هست و دقیقا ٩ روز پیش واکسن چهار ماهگی ات رو زدی . روزی که باید واکسن میزدی چهارشنبه بود و بابات سر کار بود قبل از اینکه ببرمت واکسن بزنی و طبق معمول ماههای گذشته ساعت ٩:١٥ دقیقه (یعنی ساعت تولدت ) ازت عکس گرفتم . حدود ساعت یازده بود که بیدار شدی بعد از اینکه شیر خوردی با آژانس بردمت خانه بهداشت تا واکسن بزنی وقتی که واکسن رو زدن یه کم گریه کردی ولی فورا تا اومدیم خونه من جای واکسن رو کمپرس یخ کردم تا خیلی اذیتت نکنه و از قطره استامینوفن هم تا دادم تا خدای نکرده تب نکنی . خدا رو شکر تا ٢٤ ساعت بعدش کم و بیش و نه بطور مرتب بهت قطره استامینوفن دادم ولی کلا خیلی تب نداشتی .

راستی یادم رفت بگم یکی دو روز قبل از این (یعنی واکسن زدن ) یه روز که توی خیابون بودیم وقتی که می خواست پوشاکت رو عوض کنم متوجه لکه های خون توی اون شدن و با توجه به اینکه نزدیک مطب دکترت بودیم فورا رفتیم اونجا و اونم بعد از معاینه گفت که بخاطر اینکه دستت رو توی دهنت میکنی احتمالا عفونت وارد روده ات شده و این مسئله مهمی نیست ولی با این حال برات آزمایش تجویز کرد . بعد از چند روز که ما جوایب آزمایش ها رو گرفتم آزمایش ادارا کمی عفونت رو نشون میداد ولی آزمایشگاه گفت که این نمی تونه نشونه عفونت باشه .

 به هر حال این ها گذشت و ما هم که قرار بود بریم جم در حال خرید شب عید بودیم و لباس خریدن برای قند عسل خودم بودیم تا اینکه مجددا یک روز قبل از رفتن و اینبار توی خونه بودیم که توی پوشاکتت مجددا لکه خون دیدیم و به محض اینکه بابات از سر کار برگشت بردیمت دکتر ولی اینبار یه دکتر دیگه و اون بعد از نگاه کردن جواب آزمایش ها گفت که آزمایش ادرا باید تکرار بشه و عدم پیگیری این مسئله می تونه خطرناک باشه . جالب اینجا بود که ما نیم ساعت فرصت داشتیم که آزمایش رو بگیریم و به آزمایشگاه برسونیم چون هم اونا تعطیل میکردن و هم فرداش صبح زود ما داشتیم با هواپیما می رفتیم مسافرت و این مسئله هم خیلی من رو نگران کرده بود . خلاصه اینکه آزمایش رو موفق شدیم به موقع برسونیم و فرداش هم تلفنی جواب رو گرفتیم که جواب عدم وجود عفونت رو نشون میداد که این مسئله خیلی خوشحال کنده ای برای من بود .

فردای اون روز ١٤/١٢/١٣٩١ من به همراه ماهور عزیزم رفتیم جم . و باید بگم اینجا هوای بسیار مطلوبی در این وقت سال هست . هر روز به مدت ٢٠ دقیقه ماهور عزیزم رو توی حیاط می برم تا در معرض تابش نور خورشید قرار بگیره .

راستی بخاطر اینکه من هر روز مطالب رو نمی نویسم گاهی اوقات ترتیب زمانی اونا قاطی میشه اما ماهور برای اولین بار رفت نمایشگاه کتاب ١٢/١٢/١٣٩١ روز جمعه بعد از ظهر بود که خوشبختانه ماهور خیلی خوش موقع از خواب بیدار شد و ما هم که منتظر همین مسئله بودیم آماده شدیم و رفتیم نمایشگاه و اونجا کلی کتاب شعر و قصه برات خریدیم .

اما ما توی این مدت و بخاطر اینکه عید نوروز رو اصفهان نبودیم قصد کردیم عید دیدنی هامون رو پیش از عید انجام بدیم و برای همین ماهور عزیزم ،‌ مجبور بودی عصر که بابات از سر کار برمیگرده فورا آماده بشی و بریم برای خرید و بعد از اون هم بریم خونه فامیل های بابات تا هم دیداری تازه کرده باشیم و هم ماهور رو برای اولین بار برده باشیم و برای همین خونه خاله ها و دایی های بابک رفتیم و اینطوری بود که لیست مکانهایی که تا به اینجا رفتی زیاد تر شده . درواقع میشه گفت گه از زمان تولدت بخاطر کوچیک بودنت و همچنین مشغول بودن ما نتونسته بودیم خیلی به فامیل سر بزنیم و عید نوروز بهونه ای شد تا ماهور عزیزم رو به مهمونی ببریم وبا افراد جدید آشناش کنیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)