ماهورماهور، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ماهور کوچولو و مامان و بابا

ماهور در بیمارستان

1391/8/23 23:53
نویسنده : مامان و بابا
255 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اینکه به هوش اومدم درد خیلی زیادی داشتم و با وجود اینکه بهم مورفین وصل بود ولی درد زیادی داشتم طوریکه اصلا فکرنمیکرد عمل سزارین اینقدر درد داشته باشه . بهر حال بعد از اینکه تقریبا به هوش اومده بودم یعنی حدود ٣ ساعت بعد از تولد ماهورم تونستم ببینمش و تو بغل بگیرم و با اون دردی که داشتم باید بهش شیر میدادم و این یکی از سخت ترین کارها بود چوننهمن هنوز خوب بلد بود ( با وجود اینکه در این زمینه پرستارها توضیحات لازمه رو می اومدن و میدادن ) ، نه ماهور بلد بود و نه اصلا شیرم به درستی جریان پیدا کرده بود .

به هر حال با هر زحمتی که بود مامانم و آزاده و بابکاون شب رو با هم بصورت کشیکی تا صبح گذروندن و فرداش من در حالیکه هنوز درد داشتم ( البته این درد به دلیل اینکه من درست استراحت نکردم تا ٢ هفته آینده همراهم بود ) مرخص شدم  و به خونه رفتم .

 ولی مشکل شیر دادن تو خونه هم وجود داشت و روز تا شب اصلا نتونست درست شیر بخوره و با تماسی که با بیمارستان داشتم اونا پیشنهاد شیرخشک رو دادن و لی با این وجود ماهور لب به شیر خشک هم نزد . طوریکه فرداش مجبور شدیم بریم بیمارستان و اونجا بود که متوجه شدم اگه نرفته بودم ممکن بود کارم به عمل جراحی بکشه . این بار پرستار بیمارستان برای من شیردوش رو تجویز کرد ولی نه از این شیر دوش های معمولی موجود در بازار . با خرید شیر دوش کارم شده بود دوشیدن شیر و ریختن توی شیشه و دادن به ماهور واین کار تقریبا تمام وقتم رو میگرفت چون هنوز ماهور مستقیم شیر نمی خورد . که این کار هم کم کم براش عادی شده و شیر خودم  بهتر جریان پیدا کرد و دیگه لازم نبود شیر بدوشم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مانلی مادر باران
26 آبان 91 12:22
تبریک میگم قدم نورسیده مبارک . سختیها مال چند روز اول که نی نی هنوز خودشو با این دنیا وفق نداده امیدوارم هر چه زودتر دردها و سختی های روزهای اول تموم شه و از وجود دختر گلتون بیشتر لذت ببرین در ضمن بهتون تبریک میگم بخاطر انتخاب این اسم زیبا. اگه دوست داشتین قسمت نی نی من وبلاگتون رو فعال کنین که روزشمار زندگی کودکتون فعال باشه