ماهور در بیمارستان
بعد از اینکه به هوش اومدم درد خیلی زیادی داشتم و با وجود اینکه بهم مورفین وصل بود ولی درد زیادی داشتم طوریکه اصلا فکرنمیکرد عمل سزارین اینقدر درد داشته باشه . بهر حال بعد از اینکه تقریبا به هوش اومده بودم یعنی حدود ٣ ساعت بعد از تولد ماهورم تونستم ببینمش و تو بغل بگیرم و با اون دردی که داشتم باید بهش شیر میدادم و این یکی از سخت ترین کارها بود چوننهمن هنوز خوب بلد بود ( با وجود اینکه در این زمینه پرستارها توضیحات لازمه رو می اومدن و میدادن ) ، نه ماهور بلد بود و نه اصلا شیرم به درستی جریان پیدا کرده بود .
به هر حال با هر زحمتی که بود مامانم و آزاده و بابکاون شب رو با هم بصورت کشیکی تا صبح گذروندن و فرداش من در حالیکه هنوز درد داشتم ( البته این درد به دلیل اینکه من درست استراحت نکردم تا ٢ هفته آینده همراهم بود ) مرخص شدم و به خونه رفتم .
ولی مشکل شیر دادن تو خونه هم وجود داشت و روز تا شب اصلا نتونست درست شیر بخوره و با تماسی که با بیمارستان داشتم اونا پیشنهاد شیرخشک رو دادن و لی با این وجود ماهور لب به شیر خشک هم نزد . طوریکه فرداش مجبور شدیم بریم بیمارستان و اونجا بود که متوجه شدم اگه نرفته بودم ممکن بود کارم به عمل جراحی بکشه . این بار پرستار بیمارستان برای من شیردوش رو تجویز کرد ولی نه از این شیر دوش های معمولی موجود در بازار . با خرید شیر دوش کارم شده بود دوشیدن شیر و ریختن توی شیشه و دادن به ماهور واین کار تقریبا تمام وقتم رو میگرفت چون هنوز ماهور مستقیم شیر نمی خورد . که این کار هم کم کم براش عادی شده و شیر خودم بهتر جریان پیدا کرد و دیگه لازم نبود شیر بدوشم .