ماهورماهور، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ماهور کوچولو و مامان و بابا

7 آذر

امروز حدو ساعت ١٠ یک بار شیر خوردی اما مسئله ای که منو یه کم ناراحت کرده گرمی های بدنت و صورتت هست که می ترسم یه وقت خدای ناکرده گرمی نبوده باشه و به چیزی حساسیت داشته باشی . بالاخره امروز روز دومی هست که بابات برگشته اصفهان و تا حالا که دلش برات خیلی تنگ شده و از اینکه میخواد تو رو ١ ماه اینجا بذاره نمی دونم چطور میخواد سر کن
4 مرداد 1392

14 بهمن 1391

با وجود اینکه ماهور گلم چند روزی هست که از مسافرت برگشته ولی وقت نداشتم که خاطرات و روز نوشته های ماهور دلبندم رو بنویسم برای همین حالا که خوابیده قصد دارم تا هم از دورن سفرش بگم و هم کارهای روزمره اش رو مجددا براش ثبت کنم . توی این مدت که ماهور مسافرت بود (تقریبا ٢ ماه طول کشید )ماهور گلم ٢ ماهگی رو هم پشت سر گذاشت و واکسن ٢ ماهگی اش رو هم زد ولی خوشبختانه ناراحتی خاصی مثل تب ، نداشت . بعد از اینکه باباش اومده بود بخاطر اینکه از زمانیکه حدوداً ٢٠ روزش بود باباش رو ندیده بود اصلا نمی شناختش وکاملا نسبت به اون غریبه بود . ولی توی این چند روزه تققریبا باهاش آشنا شده و  نسبت به اون اخت گرفته . روز ٢٧ بهمن هم رفتیم گو...
4 مرداد 1392

15 بهمن

امروز یکشنبه است و باوجود اینکه دیروز برده بودیمت دکترولی تصمیم گرفتم صبح ببرمت خانه بهداشت برای همین یه آژانس گرفتیم و رفتیم ، که گفتند لازم نبوده بیاییم و برای زدن واکسن ٤ ماهگی که بریم اکتفا میکنه . از دیروز هم که بردیمت دکتر و اون شربت (colic ez) رو بهمت میدم خیلی آروم تر شدی . چند تا موضوع که باید بگم : یکی اون خنده های شیرینت هست که دیگه هر روز حسابی برامون میخندی و بابات برات هزار تا شکلک و صدا در مااره تا با خنده های شیرین تو خستگی کار رو از تنش به در کنه و دومین مسئله اتاقت هست که بابات اون رو با کاغذ رنگی و بادکنک تزئین کرده و زمانی که بیدار میشی همش بهش خیره میشی و گاهی اوقات هم می بینمت که در حالیکه از خواب بیدار شدی به سقف...
4 مرداد 1392

روز نوشته های ماهور

 هنوز ٥ اسفند هستیم و ساعت ٩:٣٣ دقیقه شب هست ماهورم خوابیده ولی عزیزکم امروز همش بی تابی میکرد و ناآروم بود دیشب هم (بامداد همین امروز ) بعد از اینکه قدری آروم شد دوباره شروع به گریه کردن کرد و امروز هم تقریبا خواب بود و حدود ساعت ٣:٣٠ دقیقه بعد از ظهر بود که بعد از کلی گریه ٢ ساعت توی بغلم آروم خوابیدی ولی کلا میشه گفت امروز خیلی سر حال نبود . الان هم که آروم برای خودش گرفته خوابیده و من امیدوارم که امشب دیگه ناآرومینکنه . اما ماهور گلم باید با وجود گریه های شبانگاهی ات وقتی که میخوابی دنیای به این بزرگی برام اندازه یه نوک سوزن کوچیک میشه وقتی که میخوابی اینقدر چهره مظلومی داری که آدم دلش برات کباب میشه . ماهورم شاید بتونم از...
4 مرداد 1392

بازی وبلاگی

١_   بزرگترین ترس تو زندگیت چیه ؟   ترس از دره های تنگ و تاریک و عمیق و البته دریا در شب ٢_   اگه ٢٤ ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی ؟  تمام بانکها رو خالی میکردم و اطلاعات واماامون و پاک (شوخی) ٣_   اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن یک آرزوی ٥ تا ١٥ حرفی رو داشته باشه چی آرزو میکنی   ؟ سلامتی و ارامش ٤_   از میان اسب ، پلنگ ، سگ ، گربه و عقاب کدوم یکی رو دوست داری   ؟ اسب ٥_   کارتون مورد علاقه دوران کودکیت   ؟ جکی و جیل   و بابک جونم بل و ساستین دوست داره ٦_   در پختن چه غذایی تبحر نداری   ؟ فسنجون ٧_   اولین واکنشت موقع عصبانیت &nbs...
19 خرداد 1392

روز نوشته های ماهور

توی این چند روز ماهور گلم حسابی بی تابی میکنه خصوصا شبها که میخواد بخوابه حدود ٢ ساعت گریه میکنه تا بخوابه ، دکتر هم میگه بخاطر کولیک معده است و این مساله حسابی اون رو اذیت میکنه و هیچکدوم از قطره هایی هم که در این زمینه تجویز میشه براش کارساز نبوده . چند روز پیش هم بچه دوستم آزاده به دنیا اومد و اسمش رو بهار گذاشتن ولی متاسفانه زردی گرفته و حدود ٤٨ ساعت توی دستگاه قرارش دادن تا دیگه خوب شد . ماهور دیگه حسابی بزرگ شده بطوریکه جغجغه اش رو دست میگیره و صداش رو در می آره و عروسکش رو هم میتونه دست بگیره و عصر ها هم که باباش از سر کار می آد دقیقا متوجه اومدنش میشه و برای باباش میخنده و وقتیهم باهاش بازی میکنه قهقه های بلندی میزنه ....
17 خرداد 1392